ازدواج زوریp6

(ساری گایز طول کشید )
ات: واقعا؟
کوک: اره
ات: (لبخند)
کوک: نظرت چیه از فردا که هفته شروع میشه (جمعه بود اون روز) یه هفته رو کامل خوش بگذرونیم
ات: موافتم (لایک داد)
کوک: پس برو چمدون هاتو بچین فردا بریم مسافرت
ات: باشه
کوک ویو :
زنگ زدم به ادمام که جور کنن هواپیما و اینا رو که فردا بریم
ات ویو:
رفتم یدونه چمدون آوردم لباسو مایو و کرم(خودتون وقتی می‌خواین بریم مسافرت بهتر میدونین چیا)
خلاصه لباسامو گذاشتم

از زبان راوی:
(چرا یاد خودم افتادم که می‌خواستیم بریم کیش بعد ساعت۷ پرواز داشتیم من ساعت ۵ و نیم رفتم چمدونم که مامانم وزن کرده بود و اینا باز کردم همه رو ریختم بیرون دوباره نشستم ببینم چی گذاشتم چی نگذاشتم عین اسکلا خیلی زر زدم ادامه داستانو بخونین)

ات ویو:
همه وسایلو گذاشتم رفتم به کوک گفتم:
ات: کوکی
کوک:بله
ات: همه چیزو گذاشتم
کوک: اوکی منم برم آماده کنم


شرط:
۵ لایک
۳ کامنت
فالور ها بشن۱۲
دیدگاه ها (۲۴)

پایین خونده شه

ازدواج زوریp7

ازدواج زوریp5

ازدواج زوریp4

عشق در دل مافیاپارت ۱۰ساعت ۴:۴۰ عصر آنچه گذشت: نقاشیم تموم ش...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟑عشق مافیاویو جونگ کوک از خونه اومدم بیرون رفتم به کافه...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط